رویای یک شب
توی هیاهوهای این شهر
مبهوت و تنها
سراشیبی تند گذر عمر
سکوت ممتد در پائیزی پر از رنگها
انگشت هیس بر لبان خشکیده ام
منتظر یک فنجان قهوه داغ
تا در لابلای نقش ها
به طالع ام بنگری
خطوط نقش بسته
در دیواره های فنجان .
از کوچه ی آشنا
که بارها طول و عرض آن را
مثل نگاههای تو
چون صاعقه ای
بر ابرهای تیره
آسمان پر از غرش های
باران برجسمم شلاق می زند.
سکوت پر معنای زندگی
و قبرستانی که اخر هفته
مملو از جمعیتی است
تا آدرس آخرین منزل را
از رهگذری که حتی
مرا نمی شناسد.
در پشت این چهره ی آرام
دریایی طوفانی را
با ساحلی که صدفها
از خشم دریا را در سینه خود
جای داده
به انتظار گامهایی
که بوی تن ترا
از مسافتی ذور
می توان تشخیص داد .
یک نیمکت چوبی
یک تور خسته از دریا
و ماهیگیری که از زورق
شکسته اش و دستان پینه بسته اش
حکایت دوری ترا
در گوش من نجوا می کند
وای چقدر فاصله ها
تپش هیجان قلب ترا
در گوش من
چون صدای پرستو های
مهاجر در درون کلبه ای
که پر از رازهای خفته ای
از یک خواب عمیق بیدار می کند.
وای هنوزم زنده ام
هنوزم چشمم ترا می جوید
و زبانم نام ترا می گوید.
اهواز1393/11/02
یک ,نقش ,ترا ,ی ,فنجان ,ترا در ,پر از ,ترا می ,ترا در گوش ,از زورق شکسته ,زورق شکسته اش
درباره این سایت